علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 10 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

مناجات سحرگاهی

ماه رمضان داره تموم میشه داره تموم میشه در حالیکه من از همیشه با خودم غریبه ترم دعای ابوحمزه و افتتاح خوندن بماند، من این روزها حتی نمیفهمم کی و چطور نمازم رو میخونم؟! بیداری بین الطلوعین و مناجاتش بماند، من نمیدونم کی خوابم میبره و چطور  از خواب بیدار میشم؟! روزه گرفتن و تهذیب نفس بماند، من نمیتونم حتی چند ساعتی رو ناشتا بگذرونم از بس که این بچه به من و این مایه ی حیاتش روز به روز وابسته تر میشه. خلاصه من امسال ماه رمضون رو کلا خواب موندم، نه یک شب، نه دو شب که همش رو خواب موندم و روزه هام هم قضا شد، البته امیدوارم که فقط قضا شده باشه و وسط این تصمیم گناه دیگه ای گردنمو نگرفته  باشه، گرچه رمضان امسال برام سختتر از همیش...
15 مرداد 1392

میلاد ِ نور ِ حسنی

میلاد ِ نور در نیمه ی ماه ِ نور بر عاشقان ِ نور مبارک باد  از خودم خجالت میکشم که برای تولد همسرم، پسرم و کلا خونوادم  با کلی برنامه ریزی بالاخره یه مهمونی کوچیک برپا میکنم اما برای آقای غریبی که تاج سر است و این روزها  در اوج پاکی و معصومیت،  مورد هجمه ی اهانتها و افتراها قرار گرفته است  کوچکترین کاری نکرده ام. از آنجا که افتخار داشتن نسبت   "از نوادگان ایشان بودن" نیز بر من عنایت شده است  بر خود وظیفه ی بیشتری در این خصوص حس میکنم اما دریغ... البته دیشب به مناسبت این میلاد فرخنده،  منزل دختر خاله ام دعوت بودیم و تقریبا بیشتر اقوام نزدیک را که اتفاقا جد همگیشان  چون من  به این آقا...
14 مرداد 1392

ماه ِ مبارک ِ رمضان و پسرک و افطاری + 26 رمضان

سلام پرونده ی افطاری دادن های امسال ما هم بالاخره دیشب بسته شد.  مهمونی افطاری جمعه 4 مرداد به خونواده ی همسرم البته به جز مادر و پدرشون که اصفهانن و خواهرشون که خارج از ایران، فتح بابی بود بر میزبانی ِ امسال ِ ما  از میهمانان خدا. پنجشنبه 10 مرداد میزبان خونواده ی خودم بودیم که البته  امسال  یک عضو جدید هم بهشون اضافه شده بود ( به جز پسر ِ ما)، و یه جورایی گذاشتیم به جای مهمونی ِ  پاگشا و نهایتا دیشب هم یکی از دوستان همسرم به همراه خانمش مهمونمون بودن.     برای دو میهمانی اول پسرکمون هربار به مدت ِ یه صبح تا عصر جهت خلاصی من  از شیطونیهاش و اذیتهاش خونه ی مامانم بود تا بلکه من به کارهام...
13 مرداد 1392

شب قدر

          آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است      یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است                  التماس دعای فراوان ...
7 مرداد 1392

پشتکار مثال زدنی این بچه ها

سلام  از وقتی بچه دار شدم بارها و بارها پیش اومده که از خودم پرسیدم  اگه پشتکار ِ ما آدم بزرگا هم مثل این وروجکها بود چی میشد؟ دنیا حتما گلستون میشد! حتما همتون دیدین که یه بچه از تلاش برای ایستادن خسته نمیشه، هر قدر هم که بیفته دوباره بدون ناراحتی و ذره ای خستگی با یه انرژی مضاعف و نو از جا بلند میشه و به این کارش دوباره و دوباره  ادامه میده تا اینکه  بالاخره بعد از مدتی عضلات بدنش آمادگی لازم رو پیدا میکنن و  با افزایش هماهنگی بین اعضای بدنش میتونه به راحتی بایسته، راه بره و حتی بدوه واقعا اگه این تمرینات منظم و پیاپی نبود که یه جورایی براش نقش تمرینات فیزیوتراپی رو داره(به قول همسرم)  ممکن بود بتونه تو ...
5 مرداد 1392

ترس در بچه ها

سلام میگن ترس یاد گرفتنیه و به اصطلاح اکتسابی، نه ارثی شما هم قبول دارین؟  ادامه رو بخونین و به این موضوع دوباره فکر کنین از ابتدایی ترین ترسهای بچه ها جداییشون از والدین به خصوص مادرشونه یا بهتر بگم تنها بودنشونه البته وقتی که بیدارن و به شیر نیاز دارن چون نوزادان بالتبع بیشترین ساعات شبانه روز رو در خواب میگذرونن ترس دیگه ای که بالذات در بچه ها هست ترس از صدای بلنده، نمونه ی کاملا واضحش هم بیدار شدنشون از خواب در اثر صداهای بلند و گریه کردنشونه ترس دیگه میتونه ترس از غریبه ها باشه و رفتن به آغوش اونها البته تو سن بالاتر و حدود 6-5 ماهگی ترس دیگه ای که من خودم تو پسرم دیدم ترس از لمس اشیاء نا آشنا و بازی کردن با اونهاست، ا...
1 مرداد 1392